سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از دانشمندان سؤال و با حکیمان گفتگو و بافقیران همنشینی کنید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 

 
   

من نپرسیدم هرگز - از همه چی
 
خانه | ارتباط مدیریت |بازدید امروز:44
 

چراغ :: 83/11/28::  9:3 صبح

طی شد این عمر ، تو دانی به چه سان ؟

پوچ بس تند، چنان باد دمان

همه تقصیر من اینست ، که خود می‌دانم

که نکردم فکری

که تعمق ننمودم روزی ، ساعتی یا آنی

که چه سان می‌گذرد عمر گران

 

کودکی رفت به بازی ، به فراغت ، به نشاط

فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات

همه گفتند کنون تا بچه است

بگذارید بخندد شادان   که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست

بایدش نالیدن

 

من نپرسیدم هرگز

که پس از این ز چه رو نتوان خندیدن

نتوان فارغ و آسوده ز غم

همچو مرغی آزاد ، هر زمان بال گشاد

بر هر بام که شد خوابیدن

من نپرسیدم هرگز

که پس از این ز چه رو ، بایدم نالیدن

 

هیچکس نیز نگفت ، زندگی چیست ؟

چرا می‌آییم ؟

بعد از این چند صباح به کجا باید رفت؟

با کدامین توشه ، به سفر باید رفت ؟

 

نوجوانی سپری گشت

به بازی ، به فراغت ، به نشاط

فارغ از نیک و بد و مرگ وحیات

بعد از آن باز نفهمیدم من

که چه‌سان عمر گذشت

 

لیک کفتند همه که جوانست هنوز

بگذارید جوانی بکند

بهره از عمر برد ، کامروایی بکند

بگذارید که خوش باشد و مست

بعد از این باز او را عمری هست

یک نفر بانگ بر آورد که : او

از هم اکنون باید ، بکر فردا بکند

دبگری آواز داد : که چو فردا بشود فکر فردا بکند

سومی گفت : همانگونه که دیروزش رفت

بگذرد امروز و فردایش

 

با همه ایم احوال

 من نپرسیدم هیچ ، که چه سان دی بگذشت

آنهمه قدرت و نیروی عظیم به چه ره مصرف گشت

نه تفکر ، نه تعمق و نه اندیشه دمی

عمر بگذشت به بیحاصلی و مسخرگی

چه توانی که ز کف دادم مفت

من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت

قدرت عهد شباب می‌توانست مرا تا به خدا پیش برد

لیک بیهوده تلف گشت جوانی هیهات

آن کسانیکه نمی دانستند ، زندگی یعنی چه

رهنمایم بودند

عمرشان طی می گشت بی خود و بیهوده

و مرا می‌گفتند که چو انها باشم ، فکر گشتن باشم

فکر تامین معاش ، فکر ثروت باشم

فکر یک زندگی بی جنجال ، فکر همسر باشم

 

کس مرا هیچ نگفت

زندگی خوردن نیست ، زندگی ثروت نیست

زندگی داشتن همسر نیست

زندگانی کردن ، فکر خود بودن و غافل ز جهان بودن نیست

حال می‌فهمم هدف از زیستن اینست رفیق

 

من شدم خلق که با عزمی جزم

پای از بند هواها گسلم ، پای در راه حقایق بنهم

با دلی آسوده : فارغ از شوت و آز و حسد و کینه و بخل

مملو از عشق و جوانمردی و زهد

در ره کشف حقایق کوشم

شربت جرات و امید و شهامت نوشم

زره جنگ برای بدو ناحق پوشم

ره حق پویم ، حق جویم و پس حق گویم

آنچه آموخته‌ام بر دگراننیز نکو آموزم

شمع راه دگران گردم و با شعله خویش

ره نمایم به همه ، گر چه سراپا سوزم

نه چنین زاید و بی جوش و خروش

عمر بر باد به حسرت ، خاموش

 

ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنی‌اش میفهمم

حال می‌پندارم کاین سه روز از عمرم به چه ترتیب گذشت

کودکی بی حاصل ، نوچوانی باطل ، وقت پیری غافل

به زبانی دیگر

کودکی در غفلت ، نوجوانی شهوت ، در کهولت حسرت

 


موضوعات یادداشت

::موضوعات وبلاگ::
::تعداد کل بازدیدها::

17573

::آشنایی بیشتر::

درباره صاحب وبلاگ

::جستجوی وبلاگ::
 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

::لوگوی من::
من نپرسیدم هرگز - از همه چی
::لوگوی دوستان::
::لینک دوستان::
::آوای آشنا::
::صدای خودم::
::اشتراک::
 
::وضعیت من در یاهو::
::آرشیو::
::طراح قالب::